لطفا یکی به من توضیح بده بالاخره این النینو چیه؟
یه عده گفتن سرمای شدید یه عده هم گفتن بارندگی زیاد
ولی به نظرم فقط باعث قاطی شدن فصل ها شده
الان چند روزه اینجا اواخره بهاره
اونجا دقیقا چه فصلیه؟
با اینکه هر روز تصمیم میگیرم که مطلب بذارم تو وب، ولی هیچ روزی تصمیمم عملی نمیشه
درگیر بودن و کارای زیاد و بی انگیزه شدن نسبت به مدرسه حوصله وب نویسی برام نذاشته
بگذریم
داشتم به بچه های کلاس دوم کشیدن شیر جنگل رو یاد میدادم
دیدم یکی از بچه ها بالای برگش جای موضوع به جای "شیر جنگل" نوشته "زیر زنگل"
خیلی هم لوس
این بود سوژه من بعد از این همه مدت :|
یکشنبه دندون عقلمو کشیدم
و تا این لحظه که در خدمتتون هستم ، درد دارم
این بود که این هفته تو مدرسه فقط مثل یه مترسک میرفتم کلاس و جز مواقع خیلی ضروری حرف نمیزنم
البته واسه کنترل کردن کلاس و احساس همدردی دانش آموزان با خودم؛ هر کلاسی که میرفتم اینو رو تخته مینوشتم
البته زیاد هم تاثیر نداشت :|
یه روز توی یکی از کلاسهای دوم ،محمد (یکی از بچه ها) هر حرفی که خودش داشت هم تو کاغذ مینوشت میداد دستم
یکی نبود بهش بگه بچه جان کر که نشدم
اینم یکی از نوشته های نصیحتانش
عرضم به حضور شریفتون این مدت که من کمتر آپ میکردم درگیر کارهایی بودم
که گفتم به سمع و نظرتون برسونم
ابتداعا ( ناگفته پیداست کلمه اشتباهه) باید بگم که یه خورده از اون هنرسفالگریم گل کرده بودیکمم نوآوری قاطیش کردیم شدن اینا
این ... این... این... این... این... و این .... اینم هست
و چند تای دیگه که ازشون عکس نگرفتم
و بعدش حس نقاشی دیواری و البته زجر کش کردن خود در هوای سرررررد . و حاصلش شد اینا.که البته محصول مشترکه
این... این... این... این... این... این
منطقه پر درختی بود و منم عکاس خوبی نیستم (توجیه بی کیفیت بودن عکس ها
البته من اندازه تیتر نیستم.هنرمند بودن یه منش و رفتاره و من هنوز خیلی باهاش فاصله دارم.
سه تا از بچه های خوب و منظم و مودب و مثبت و دوست داشتنی ششم رو گذاشتم واسه مامور کتابخونه
یه روز اینا مشغول مرتب کردن کتابها و سر و سامون دادن به وضع کتابخونه (که یه کمدی بیش نیست) بودن
منم رفتم یه سری بهشون بزنم
به عنوان اعتراض یا نقد یا هرچی ،خواستن که این پلاستیکای طب طاقی که از قدیم الایام تو کتابخونه بوده رو بردارم
منم خب مخالفت کردم
دلیل خواستن... در واقع دلیلی هم نداشتم
گفتم خب اینا نباشه کتابا زرتی سر میخوره میریزه
بچه ها: زرتی؟..... زرتی؟؟؟؟؟
من:
از اون سوتی هایی بود که فیس تو فیس گفته بودم و نمیشد کتمان کنم
گفتم زرتی دیگه یعنی ... چیز دیگه... خب .... میریزه دیگه
و سریع از صحنه خارج شدم
تا چند روز منو میدیدن میگفتن زرتی و میخندیدن
تو مدرسه بودم گشنم شد
رفتم از بوفه یه بسته بیسکوییت گرفتم
تا بازش کردم حامد از راه رسید و طبق اخلاق همیشگیش خواست بدون تعارف برداره
منم طبق معمول همیشه که کل کل و درگیری داریم اومدم بزنم پشت دستش
و صددرصد احتمال میدادم دستشو بکشه عقب و منو ضایع کنه
ولی نکشید :|
و من چنان محکم زدم پشت دستش که صدای شـــــتررررررق همه دفترو پر کرد
اولش ماتم برد بعد زدم زیر خنده بعدشم از خجالت داغ شدم
بیچاره هیچی نگفت.حتی بیسکوییت هم برنداشت.رفت نشست سر جاش
کلی عذرخواهی کردم
ساعت بعد بهش گفتم هنوز انگشتام سوزن سوزن میشه از شدت ضربه
اوم گفت پشت دست منم
بیچاره این معاون اجرایی ما
یه وقتایی هم هست دو تا بچه با هم بحثشون میشه
بعد یکیشون میاد شاکیانه میگه خانوووووم [مثلا] محمد جوادو نگاه کن
منم چند ثانیه زل میزنم به [مثلا] محمد جواد
بعد میگم خب نگاش کردم
بیشتر شاکی میشه میگه عه خانوم دیگه
آی حال میده آی حال میده این فسقلیا رو حرص میدی
بچه کلاس اولی اومده میگه خانووووم ببین گورکن مدادمو نمیده؟
من: گورکن؟؟؟؟؟؟
از ته کلاس صدای اون مثلا گورکن در اومد که میگفت خانوم الکی میگه
نگاه کردم دیدم کوهکنِ
مورد اینجوری زیاد داشتیم که بچه های کلاس اول فامیلی همدیگه رو اشتباه و بامزه میگن
مثلا خوشدل رو میگن خوشگل
یا عباس زاده رو میگن عباس ساده
این نقاشیه رضا، یکی از بچه های کلاس دومه که پارسال کشید واسم
همون موقع حسابی تو مدرسه باعث خنده شد
یادم نمیاد تو وب قبلی گذاشته باشمش.گشتم نبود
اینجا میذارم و تفسیرش که متعلق به رضا هست رو هم میگم
با کلاس چهارمی ها داشتم
یه کلاس فوق العاده شلوغ و بی نظم و البته با بچه هایی بی ادب (با این شکلکا پی به وضع کلاس ببرین)
مهدی یکی از بچه های این کلاسه که پارسال مشروط ثبت نام شد اما با همه موارد انضباطی که داشت بازم نمیدونم چرا مدیر دوباره امسال ثبت نامش کردن
بعد اینکه موضوع نقاشی رو گفتم ، با داد زدن های مکرر و وعده امتیاز دادن یکم جو کلاس آروم شد
داشتم میگشتم تو کلاس و ایرادای نقاشی هر کسی رو بهش میگفتم
هنوز چند تا میز مونده بود که برسم به مهدی که دیدم تا منو دید سریع شروع کرد به خط خطی کردن نقاشیش
حدس زدم که حتما چیز بدی کشیده یا نوشته که من نباید ببینم
زود رفتم بالای سرش و قبل از نابود کردن صحنه جرم برگه رو از زیر دستش کشیدم
فکر میکنین چی کشیده بود؟؟؟؟؟؟
باورتون میشه اگه بگم یه صحنه جن.سی کشیده بود؟؟؟؟؟؟
دقیقا با یه آقا و یه خانوم و ....
البته به همون صورت ابتدایی و بچگانه.تنها چیزی که تو نقاشیش کاملا واضح و درشت با جزئیات و شبیه به مدل اصلی بود چیزی بود که خودش داره : | :| :|
واقعا مونده بودم چیکار کنم و چه عکس العملی نشون بدم
نقاشیشو تا زدم و گذاشتم تو دفترم.گفتم زنگ تفریح میری دفتر
تازه بدبختی این بود که 2-3 نفر اطرافش هم محو نقاشی این شده بودن
که اونا به گریه و التماس افتادن که خانوم به خدا ما ندیدیم چی کشیده.ما اصلا حواسمون نبود (رذل های دروغگو)
حالا زنگ تفریح خورده بود من مونده بودم این اثر هنری کاملا رئالیستی رو نشون کی بدم؟؟؟؟
مدیر و معاونین همه آقا هستن خب
از شانس من صدیق خانوم اون روز مدرسه ما بود.بهش نشون دادم چند دقیقه که فقط خندید
بعد خواستش دفتر و کلی دعوا و خط و نشون
قسمت خنده دارش اینجا بود که صدیق خانوم پیاز داغشو زیاد کرده بود که به پسره میگفت ببین من دستام داره میلرزه از وقتی نقاشیتو دیدم.بعد برگه نقاشیش که لوله شده بود رو هی میزد تو سر بچه
سر بسته به حامد هم گفتم که جریان چی بوده.اونم به صورت جداگانه به خدمتش رسید
امیدوارم دیگه تکرار نکنه.هر چند بچه ای که تو سن 10 سالگی این مسایل رو بفهمه دیگه آب از سرش گذشته
فقط باید تاسف خورد برای پدر و مادرش ...