خاطرات معلم کــوچــولــو (✿◠‿◠)

خاطرات معلم کــوچــولــو (✿◠‿◠)

خاطرات بامزه یک معلم شیطون
خاطرات معلم کــوچــولــو (✿◠‿◠)

خاطرات معلم کــوچــولــو (✿◠‿◠)

خاطرات بامزه یک معلم شیطون

چگونه می شود انسان بدی بود؟

یا به عبارتی ویژگی آدم های بد چطوره؟black wings smiley

[بعدا اضافه شد:

چطور دیگه میشه به بقیه فکر نکرد؟ دل نسوزوند!

برات آدم حقیقی و مجازی فرق نکنه

هر جا عصبی بشی هر چی دلت خواست بگی

هر کنایه ای رو با 4 تا تیکه کلفت تر جواب بدی

مثبت نبینی، تعریف نکنی

تو قید و بند چیزی نباشی

دوستی واسه خودت نگه نداری

ادب رو ببوسی بذاری کنار کلا

کینه ای و انتقام گیر باشی

 و یه سری صفات بد اینجوری رو چطور میشه آدما بهش میرسن؟]



منتظر نقطه نظرات شما هستیم


پست جدیه .لطفا نظرات جدی بذارین



evil angle smiley


:((


وقتی که کار توی  10 درصد پایانیش بشکنه

تموم شده بودا .باید میذاشتمش یه گوشه که یکم خشک بشه تا روش کنده کاری کنم

هی این کرم هنرمند درونم گفت یکم بیشتر روش کار کن

یهو سر از تنش جدا شد

حالا وصله پینه شده گذاشتم خشک بشه

ولی بعیده درست بشه

توضیحات: بدن اصلی یه فرشته هست .خودم فکر میکنم مادره :)

این مرد کوچک

مهدی (همون سوژه پست قبلی) خیلی پسر خوبیه و دوسش دارم

خصوصیت اخلاقیش اینه که مثل آدم بزرگا رفتار میکنه و حرف زدنش کاملا مردونست

مثلا یه بار رفته با خانوم معلمش دست داده و گفته چطوری دهقانی؟

یعنی فقط فامیلیشو بدون پیشوند خانوم گفته

یه بارم سر کلاس به من آجیل تعارف کرد با این لحن:

بفرماییــــــــــد خـــــــــانوووم هنـــــــــرمنــــــــد

آخر کلاس هم دوباره اومد آجیل تعارف کنه میگه اگه برنداری ناراحت میشم جون تو

عاشق این حرف زدنشم

روبوسی

هفته پیش تو سالن مدرسه بودم که یکی از بچه های کلاس دوم اومد سمتمangel3 smiley

دست داد و سال نو رو تبریک گفت

چون اینا هنوز بچه ان منم باهاشون دست میدم

یهو  خودشو کشید طرف من که روبوسی هم بکنه

اینقدر خندیدم که بیچاره از خجالت محو شد

آخه روبوسی با معلم؟ ابهتم منو کشتهblack eye1 smiley

ما جرات نمیکردیم پامونو جلوی معلم درازکنیمbig smile2 smiley


پست درخواستی :))

دارم فیلم نگاه می کنم.
بعدش از فیلمه خوشم میاد.
می رم در موردش یه خرده سرچ می کنم. computer man smiley

بعد یه مقاله می نویسم و در سایت می ذارم.



سخت ترین چهارده فروردین

خب تعطیلات هم که با حالگیری آب وهوا تموم شد


من که از هفته آخر اسفند سرما خوردم و هنوز خوب نشدم

روز آخر مدرسه هم با مدیر بحث کردم و گریه ...cry smiley

عیدی هم بنا به دلایلی هنوز بهمون ندادن

عادت کردم تا 3-4 صبح بیدار بمونمcount sheep smiley

با وجود همه اینا اصلا دلم نمیخواد برم مدرسه


اینستاگرامی های گرامی منو با اسم و فامیلم سرچ کنین تا اونجا همو بیابیم( یا اسم خودتونو بذارین)computer aww smiley


امان از کوچولوهای شیرین زبون

دختر داییم یه دختر سه ساله شیرین دارهdance girl 2 smiley

این بچه عاشق اینه که عکس های گوشی بقیه رو نگاه کنه

وقتی داشت عکس های منو نگاه میکرد بین عکسا عکس یه نوزاد پسرو دیدbaby boy smiley

سریع گفت: خاله نی نیته؟

گفتم آره خاله جون

خلاصه این گذشت و ما همه با هم رفتیم عید دیدنی

دایی و خانواده، خاله و خانواده، دختر دایی و همسرش، دختر خاله ها و همسراشون، پسر خاله و خانومش و خانواده ما

همه سبیل به سبیل نشسته بودن و مشغول خوردن بودنbulbar smiley

که ناگهان این کوچولو با صدای بلند و با هیجان زیاد گفت خــــالــــــــه کوثــــــــر نــــــــی نـــــــــی داره

بقیه:

من:embarrassed smiley

سکوت سنگینی حکمفرما شد

منم از خجالت سرمو کردم تو ظرف آجیل 

تا نیم ساعت بعدش هم تو چشم هیچ کدوم از دخترای فامیل نگاه نمیکردم چون ممکنه بود بلند بزنیم زیر خنده

تا من باشم عکس بچه تو گوشیم نگه ندارم و به خودم نسبتش ندم :|