-
صرفا جهت تار عنکبوت نبستن وبلاگ :)
پنجشنبه 10 تیر 1395 21:47
به نظرم خدا باید آدما رو بر اساس وزنشون مکلف به روزه داری میکرد نه سنشون والا (این منم که از شدت لاغری به وزِش در اومدم) از شدت بی سوژه ای و بی پستی اینو از وب قبلیم کپی کردم و همچنان نظرم همینه
-
تابستونتون شااادِ شااااااااااد
سهشنبه 1 تیر 1395 21:03
یه بارم رفتم آدامس بخرم فروشنده بقیه پولمو هم آدامس داد و من صاحب یه عالمه آدامس شدم وای که چقدر من تابستونو دوست دارم بگین قراره تابستون چیکار بکنین
-
خونه خووووبه خونه
پنجشنبه 27 خرداد 1395 20:49
بالاخره بعد از 17-18 روز به خونه برگشتم آخ که چقدر این شهرو دوست دارم به نظرم کمتر شهری مثل اینجاست.کوچیک تمیز خوش آب و هوا میریم که کلی کار عقب مونده رو انجام بدیم و مدرسه که دلم واسش تنگ شده و تصمیمات جدید واسه تغییر مدرسه
-
تعطیلاته :)
چهارشنبه 12 خرداد 1395 23:40
با آرش و جنیفر لوپز و شهرام شکوهی و انریکه میریم تهرون (شکلک لبخند گنده) کامنتا فعلا تایید نمیشه
-
جیــــــــــــــــــــــغ
جمعه 7 خرداد 1395 14:29
من یکی که از جیغ زدن بچه ها خیلی بدم میاد حالا دخترا جیغ بزنن یه چیزی.وقتی پسرا جیغ میزنن دیگه خیلی فاجعه میشه البته بیشتر عربده میزنن تا جیغ تو کلاس چهارم بودم یهو یکی از بچه ها جیغ زد دوستش زارتی زد پشت سرش و گفت چرا مثل دخترای در حال زایمان جیغ میزنی؟ من مثل همیشه:
-
عید همه مبارک
یکشنبه 2 خرداد 1395 20:01
وقتی که با مدیر سوار پیکان وانت بری تو شهر دور دور
-
عوارض دوران بارداری یا باربر ها لطفا کرم ضد آفتاب بزنین
یکشنبه 26 اردیبهشت 1395 22:06
دیدین این بچه هایی که خودشون یه چیزی میگن ولی متوجه معنیش نیستن این خواهرزاده ما هم که کلا ضبط صوت تشریف داره.همه چی از دیالوگ کارتون ها ، متن تبلیغ ها، شعر های کودکانه و حتی حرفای ما رو ضبط و ثبت میکنه جدیدا یه متنی میخونه با این مضمون: هوارض (عوارض) دوران بارداری .... کرم زعفران چند بار هم بعد از شنیدنش، مامانش بهش...
-
الهه ناز
پنجشنبه 23 اردیبهشت 1395 19:33
مورد داشتیم دانش آموز کلاس دومی به معلمش که اسمش الهه هست نامه نوشته با این مضمون : ای الـــهــه ی نــــااااز ...با دل مــن بــســـااااااز (با آهنگ بخونین) و کلی قربون صدقه رفته و فدایت شوم گفته من بودم خورده بودمش
-
از اون کتابا
یکشنبه 19 اردیبهشت 1395 22:47
تو کتابخونه مدرسه اینو پیدا کردم :| صبر کردم تا زنگ تفریح بشه و از مامورای کتابخونه در موردش سوال کنم میخواستم بفهمم این کتابو از خونه آوردن ؟ به هم امانت هم میدن یا نه؟ یه نگاهی به کتاب انداختم.یه کتاب با اطلاعات کافی در مورد انتخاب همسر.با فونت خیلی درشت (احتمالا برای دوره سواد آموزی بوده) و حاوی یه سری چیزایی که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 اردیبهشت 1395 23:20
فکر کن واسه تبریک هفته معلم بری پیش استادت یهو اشتباها بهش بگی من خیلی به گردن شما حق دارم روز معلم باید اینجوری کادو بگیری نوشته شما عشق من هستید ^_^
-
تبریک به همه معلم های حال و آینده
یکشنبه 12 اردیبهشت 1395 22:06
معلمین عزیز دوستای خوبم اساتید گرامی روزتون با تاخیر مبارک یکی از دوستان تئاتری و از بازیگرای خوب استانیمونو از دست دادیم به خاطر همین تبریک رو با تاخیر و معذرت میگم خدمتتون.
-
لوییس سوارز
چهارشنبه 8 اردیبهشت 1395 22:18
تو کلاس اول بودم که یهو جیغ یکی از بچه ها در اومد دیدم محمد مهدی لپشو گرفته و گریه میکنه من:چیییی شده؟ محمد مهدی: خانوم امیرعلی لپمو گاز گرفت من: چون امیرعلی از اول زنگ مدام وسط کلاس بود و شیطونی میکرد دیگه وقتش بود بفرستمش پشت در کلاس ولی مگه میرفت؟ مگه زورم بهش میرسید دیدم حامد تو سالنه صداش زدم بیاد کمک حامد: لوییس...
-
مگه ما دل نداریم؟
شنبه 4 اردیبهشت 1395 10:46
فکر کن 300 کیلومتر دورتر از شهرت بری عروسی اونجا یکی از شاگرداتو ببینی :| از اون بچه تخس ها بعد از ترس ثبت و ضبط شدن کلیه حرکاتت توسط ایشون، نتونی یه دور برقصی بد دردیه، بــــــــد
-
چگونه می شود انسان بدی بود؟
سهشنبه 31 فروردین 1395 14:55
یا به عبارتی ویژگی آدم های بد چطوره؟ [ بعدا اضافه شد: چطور دیگه میشه به بقیه فکر نکرد؟ دل نسوزوند! برات آدم حقیقی و مجازی فرق نکنه هر جا عصبی بشی هر چی دلت خواست بگی هر کنایه ای رو با 4 تا تیکه کلفت تر جواب بدی مثبت نبینی، تعریف نکنی تو قید و بند چیزی نباشی دوستی واسه خودت نگه نداری ادب رو ببوسی بذاری کنار کلا کینه ای...
-
:((
دوشنبه 30 فروردین 1395 00:26
وقتی که کار توی 10 درصد پایانیش بشکنه تموم شده بودا .باید میذاشتمش یه گوشه که یکم خشک بشه تا روش کنده کاری کنم هی این کرم هنرمند درونم گفت یکم بیشتر روش کار کن یهو سر از تنش جدا شد حالا وصله پینه شده گذاشتم خشک بشه ولی بعیده درست بشه توضیحات: بدن اصلی یه فرشته هست .خودم فکر میکنم مادره :)
-
این مرد کوچک
چهارشنبه 25 فروردین 1395 14:09
مهدی (همون سوژه پست قبلی) خیلی پسر خوبیه و دوسش دارم خصوصیت اخلاقیش اینه که مثل آدم بزرگا رفتار میکنه و حرف زدنش کاملا مردونست مثلا یه بار رفته با خانوم معلمش دست داده و گفته چطوری دهقانی؟ یعنی فقط فامیلیشو بدون پیشوند خانوم گفته یه بارم سر کلاس به من آجیل تعارف کرد با این لحن: بفرماییــــــــــد خـــــــــانوووم...
-
روبوسی
یکشنبه 22 فروردین 1395 20:27
هفته پیش تو سالن مدرسه بودم که یکی از بچه های کلاس دوم اومد سمتم دست داد و سال نو رو تبریک گفت چون اینا هنوز بچه ان منم باهاشون دست میدم یهو خودشو کشید طرف من که روبوسی هم بکنه اینقدر خندیدم که بیچاره از خجالت محو شد آخه روبوسی با معلم؟ ابهتم منو کشته ما جرات نمیکردیم پامونو جلوی معلم درازکنیم
-
پست درخواستی :))
دوشنبه 16 فروردین 1395 22:20
دارم فیلم نگاه می کنم. بعدش از فیلمه خوشم میاد. می رم در موردش یه خرده سرچ می کنم. بعد یه مقاله می نویسم و در سایت می ذارم.
-
سخت ترین چهارده فروردین
جمعه 13 فروردین 1395 22:15
خب تعطیلات هم که با حالگیری آب وهوا تموم شد من که از هفته آخر اسفند سرما خوردم و هنوز خوب نشدم روز آخر مدرسه هم با مدیر بحث کردم و گریه ... عیدی هم بنا به دلایلی هنوز بهمون ندادن عادت کردم تا 3-4 صبح بیدار بمونم با وجود همه اینا اصلا دلم نمیخواد برم مدرسه اینستاگرامی های گرامی منو با اسم و فامیلم سرچ کنین تا اونجا همو...
-
امان از کوچولوهای شیرین زبون
سهشنبه 10 فروردین 1395 22:38
دختر داییم یه دختر سه ساله شیرین داره این بچه عاشق اینه که عکس های گوشی بقیه رو نگاه کنه وقتی داشت عکس های منو نگاه میکرد بین عکسا عکس یه نوزاد پسرو دید سریع گفت: خاله نی نیته؟ گفتم آره خاله جون خلاصه این گذشت و ما همه با هم رفتیم عید دیدنی دایی و خانواده، خاله و خانواده، دختر دایی و همسرش، دختر خاله ها و همسراشون،...
-
عیدتون خوبِ خوووووب
دوشنبه 2 فروردین 1395 23:31
کار خودمه ^-^
-
واقعا از کجا؟
دوشنبه 24 اسفند 1394 20:44
خواهر زادم اومده میگه خاله بیا بریم کامپیوتر گردی (وبگردی) -بریم در مورد انسان آخرالزمان بخونیم من:انـــــــســـــــــــان آخـــــــــــرالـــــــــــــزمااااااااااااااااااااااان؟؟؟ -نه نه منظورم در مورد انسان های اولیه بود من: واقعا به طرز شگفت آوری موندم این کودک 6 ساله این اصطلاحاتو از کجا آورده؟ مخصوصا انسان...
-
آینه وجود بچه ها رو مخدوش نکنیم :)
سهشنبه 18 اسفند 1394 20:51
امیر رضای کلاس دومی آبان ماه بود که با خانوادش رفتن کربلا.حدود 16-17 روووووز بعد که اومد زیر و رو شده بود.اینقدر که این سفر روش تاثیر داشت اما متاسفانه تاثیر منفی طوری که تا فرصت پیدا میکرد از عراق میگفت و از خشونت جنگ و حتی از شکنجه شدن ایرانی تو زندان های عراق یا اینکه زیر لبی با خودش یه روضه میخوند تو نقاشی هاش هم...
-
سایه
چهارشنبه 12 اسفند 1394 23:49
سر کلاس ششم بودم یهو یکی از بچه های شیطون کلاس گفت واااااای خانوم هادی سایه زده من: سایه؟ بچه: آره دیگه سایه زده پشت چشماش من: سایه؟ بچه: ای بابا شما چطور خانومی هستی که نمیدونی سایه چیه؟ و همچنان من: یکی دیگه پاشد گفت حتما دیشب تا دیر وقت عروسی بوده یادش رفته صبح آرایششو پاک کنه و خنده همه بچه ها رفت هوا فکر کردم چه...
-
30 سالگی
شنبه 8 اسفند 1394 00:01
یه جوری دارم این پستو مینویسم انگار قراره از مرگم بگم :| نمیدونم چرا اینقدر 30 ساله شدن سخته اومدم یه سرچی کردم دیدم اوه همه مطالب در مورد بحران و سندروم 30 سالگیه و کلی مطالب موج منفی دار بازم من با داشتن شغل ( نه چندان رضایت بخش) و روحیه (نسبتا خوب) اوضاع بهتری دارم ولی در کل الان که اول 30 سالگیه زیاد خوشحال به نظر...
-
امان از آهی که بگیره
شنبه 1 اسفند 1394 19:23
امسال برای جایزه کلاس دومی ها توپ خریدم.حدود 60 تا توپ که باد نشده چون جا برای این تعداد توپ باد شده نداشتیم ،باد نشدشو خریدیم واسه همین تو هر فرصت بیکاری که دست بده من یا حامد یا مجتبی یا هر کسی که بیکار بشه با تلمبه در حال باد کردن توپیم و همیشه با گفتن جمله "من بادم دیگه تموم شد" از زیر کار در میریم اون...
-
آهای شوهر چوپون آهای شوهر چوپون... دل دیوونمو کشوندی تو دشت و بیابون...از این سوووو به اون سووووو
سهشنبه 27 بهمن 1394 21:47
نقاشی رضا و تصویر آینده منو که یادتونه؟ چند روز پیش اینو کشیده بود بله طبق معمول من سوژه نقاشیش بودم با شوهرم که عین یه آقا بالا سر میمونه دقیقا و یه گله از موجودات عجیب که گفت بز هستن حالا همکارام همه میگن که تو حتما یه شوهر چوپون گیرت میاد تازه خوشحالم هستن که صبح به صبح براشون شیر و پنیر محلی ببرم
-
خدا هیچ معلمی رو جلو شاگردش ضایع نکنه
سهشنبه 20 بهمن 1394 15:45
جشنواره دسر داشتیم تو مدرسه و روز پرکار من بود کلی مهمون از اداره و مدارس دیگه هم داشتیم منم کلاس داشتم ولی باید به عنوان یکی از داورا تو مراسم میبودم رفتم کلاس گفتم هر کاری دوست دارین بکنین فقط سکوت کنین و از کلاس بیرون نیاین وسط مراسم سجاد یکی از بچه های خیلی مودب و باشخصیت ششم اومد گفت که بچه ها دارن شلوغ میکنن منم...
-
فکر کنم بمیرمم اون دنیا ازم کار میکشن :|
چهارشنبه 14 بهمن 1394 21:14
هر شب که میخوابم میگم دیگه فردا نمیتونم هیچ کاری بکنم ولی باز روز بعدش مثل چی کار میکنم به خاطر ایام بهمن تو مدرسه خیــــــــــــلی کار دارم.خیلی ها تقصیر خودمه.دست به عملیات انتحاری زدم مدیر محترم امسال چند بار سر من غر زدن که تو اصلا کار نمیکنی و فقط واسه خودت میگردی تو مدرسه اصلا میشه معلم باشی و بیکار باشی...
-
چه جوریاست؟
شنبه 10 بهمن 1394 20:13
یعنی نشده من بیام تو وبلاگم در مورد آب و هوا بنویسم چند روز بعد360 درجه تغییر نکنه سق سیاه که میگن همینه هوای اینجا از اواخر بهار به اوایل بهار سپس اواخر زمستان تغییر موضع داد الانم اینجا قشنگ چله زمستونه نظرا همین جوری تایید میشن و من شرمنده شمام میام سر میزنم بهتون.... بعدا