رفتن به مدرسه دخترونه اونم بعد از هفت سال تدریس تو مدرسه پسرونه این دردسرها رو هم داره:
آقااااایون بفرمایین بیرون
پسر جان مقنعتو سرت کن :|
آقااااااا ساکت لطفا
خب پسرا به من گوش بدین
کلا شدم سوژه :))
جالبه دخترا برعکس پسرا فقط میخندن و میگن خانوم باز اشتباه گفتین (پسرا ناراحت میشن دختر صداشون بزنی )
قاعدتا باید الان دلیل رفتنم رو بگم ولی ترجیح میدم در موردش حرف نزنم و یاد یه سری روزهای بد که نه ولی ... هیچی ولش اصلا
مهم اینه من سالمم
ازدواج نکردم (قابل توجه اونایی که تو هر پست منتظر خبرشن)
همچنان معلمم
و هنوز هم پرمشغله
اینم کار جدید.با احترام دعوت میکنم از همتون که نمیتونین بیاین فقط حسرتشو بخورین
صبح زود پاشدم آهنگ بوی ماه مهر رو از تو گوشیم پلی کردم
بعد گوشی رو گذاشتم لب پنجره
همه همسایه ها فیض بردن سر صبحی
البته فکر کنم همسایه ها هم منو و عمه هامو به فیض رسوندن
برای تایید شدن کامنت ها صبور باشین
عارضم به حضورتون که تو ماه شلوغ پلوغ شهریوریم
و فعالیت های من به شرح زیره:
کارای مدرسه خودمون رو شروع کردم
کارای تزیین یه مدرسه دیگه رو هم قبول کردم
تمرین تئاتر داریم به صورت فشرده و من همه کاره و هیچ کاره ام
تو گروه تئاتر دوستان هم هستم و کمک میکنم
کلاس نقاشیم به خاطر نزدیکی به مهر خیلی فشرده شده
فک و فامیل شهریور تازه یادشون افتاده بیان خونه ما
نمایشگاه نقاشی از آثار شاگردام قراره بذارم
کلاس زومبا میرفتم که دیگه کشش نداشتم کنسلش کردم
جلسات انجمن عکاسان رو میرم
و ...
حالا با این شرایط آیا من زنده به مهر میرسم؟؟؟
بعضی از باباهای گل ایرونی یه اخلاقی دارن که وقتی میرن دستشویی، در دستشویی رو کامل نمیبندن
من هر چقدر در مورد علت این کار تفکر و تعمق کردم به نتیجه ای نرسیدم
بابای خود من هم ازاین باباهاست
حالا اینو داشته باشین
خواهر زادم از صبح خونه ما بود
منم کلی کار داشتم و سرم شلوغ بود
این بچه هم مدام دور و بر من بود .یا وراجی میکرد یا خط و نشون میکشید یا با مشت میزد منو
نه فرصت داشتم باهاش بازی کنم نه میذاشت رو کارم تمرکز کنم
تا حدود ساعت 4 بعدازظهر که کارامو جمع و جور کردم که برم بیرون
دیدم فرصت خوبیه تو مسیری که دارم میرم دستشویی تلافی کنم.هم بزنمش هم بهش هیجان بدم
خودمو آماده کردم و تو یه فرصت مناسب گرفتمش و سر و تهش کردم و چند تا ضربه زدم در باسنش و دوویدم تو حیاط
اونم دنبال من.صدای جیغ و دادو خنده هامون همه خونه و حیاط رو پر کرده بود
یه دمپایی رو پام کردم و اون یکی رو فقط به انگشتم بند کردم و لنگ لنگان و با سرعت و سر و صدا دوویدم تو دستشویی و درو رو خودم بستم
یهو دیدم بابام تو دستشوییه :|
یعنی اینقدر سر و صدا کردیم که صدای اِهِن اِهِن هم نشنیدم
با خجالت اومدم بیرون و با عصبانیت رفتم تو خونه
جریانو که شاکیانه واسه مامانم تعریف کردم، تا نیم ساعت همه میخندیدن.حتی خواهرزادم و خود بابام
طرف به عنوان رییس انجمن عکاسان شهرمون پیام داده بود تو تلگرام
کلی تعریف و تمجید هم کرد از من
اینقدری که تعجب کردم و حدس زدم حتما اشتباه گرفته
گفت باید افتخار بدین واسه بحث آموزش عکاسی در خدمتتون باشیم
دیگه مطمئن شدم اشتباه گرفته.آخه منو چه به عکاسی؟
من جز عکس نگیر ترین آدمای دنیام
دیدم نه منو به اسم و فامیل میشناسه
خلاصه قرار شد همو ببینیم تا در مورد عکاسی چیز میز یادش بدم
سلام خوبین؟
من خوبم و زندگی میکنم
فقط سوژه واسه وبلاگ نویسی ندارم البته خیلی هم از این بابت ناراحتم
آخه من وبمو دوست دارم .دلم نمیخواد عمرش به همین زودی تموم بشه
دلمم نمیخواد توش چرت و پرت و مطالب کم اهمیت بنویسم
(نیست تا حالا خیلی پر محتوا بوده)
پس صبور باشین
خبر جدید اینکه مدرسه رو تغییر نمیدم و سال بعد کماکان در خدمت همون همکاران سر خوش احوال خواهیم بود